داستان کودکانه ماشین مورچه ای
این داستان کوتاه کودکانه، درباره زندگی سه مورچه است که هر روز برای تهیه غذا به سختی زحمت میکشند تا اینکه یک روز یکی از آنها فکری به ذهنش میرسد و …. .
داستان ” ماشین مورچه ای” مخصوص کودکان مهد کودک و پیش دبستانی:
سه تا مورچه با هم دوست بودن و هر روز برای تهیه غذا با هم بیرون میرفتن .اونا هرروز زحمت زیادی میکشیدن تا غذاهای سنگین رو به سمت خونه حمل کنن.
یه روز مورچهها یه خوراکی پیدا کردن که خیلی خوشمزه بود ولی خیلی خیلی هم سنگین بود و حملش برای اونا سخت بود. مورچهها بعد از کلی تلاش تونستن خوراکی رو یه خورده جابجا کنن. بعد خسته شدن و هر کدوم یه گوشه روی زمین ولو شدن تا کمیاستراجت کنن. یه دفعه یکی از مورچهها صدا زد و گفت:
راستی چرا ما ماشین نداریم؟چرا آدما چیزای سنگینشونو با ماشین حمل میکنن ولی ما همه چیزو باید روی دوشمون بگیریم؟
حرف این مورچه انقدر عجیب بود که برای چند لحظه هر سه نفرشون ساکت شدن و توی فکر فرو رفتن .بعد هر سه تا باهم گفتن باید ماشین بسازیم .
ولی چطوری ؟ مورچهها با چه وسیلهای میتونن ماشین بسازن .
اونا تصمیم گرفتن اطرافو بگردن و هر وسیلهای که برای ساختن ماشین مناسبه با خودشون بیارن . هر مورچه به سمتی رفت و بعد از مدتی دوباره دور هم، کنار همون خوراکی جمع شدن.
یکی از مورچهها یه تخمه آفتابگردون پیدا کرده بود. که با کمک هم اونو از وسط شکستن تا برای ساختن کف ماشین ازش استفاده کنن. اون دوتا مورچهی دیگه چیزهای گردی رو پیدا کرده بودن که میتونستن برای درست کردن چرخ ماشین ازش استفاده کنن.
مورچهها با تلاش و پشتکار بعد از یه ساعت، ماشین قشنگی برای خودشون درست کردن و خوراکیشونو توی ماشین گذاشتن و به راه افتادن .
اونا اون روز به جای اینکه خوراکی شونو روی دوششون بذارن ،خودشون روی خوارکی شون نشستن و حسابی کیف کردن .
وقتی به خونه رسیدن مورچههای دیگه با تعجب، دوستاشون رو دیدن که با یه وسیله عجیب به خونه مییومدن . مورچهها وقتی ماجرارو فهمیدن برای چند دقیقه با اشتیاق دست زدن و اونارو تشویق کردن. ملکه مورچهها اسم ماشین اونا رو ماشین مورچهای گذاشت. حالا با کمک ماشین مورچهای کار مورچهها راحت تر شده و هر روز غذای زیادتری به خونه میارن.